تطابق مصداقی "حذف لایه به لایه" و "کرختی جذام وار"

به نام یگانه دادگستر هستی

(برای دکتر زید و داش عبدالله که همواره از غیرخودی شدن امتناع می ورزیدند)

توضیح: دیر زمانی است که بسیاری از دوستان به طرق گوناگون پیامهای گلایه آمیزشان را به خاطر تعلل صاحب این قلم در تحریر وقایع و ابراز مواضع، مبذول داشته و مطالب این وبلاگ را به کهنگی و صاحبش را به کاهلی متهم می سازند. لذا این سطور را نه صرفا به خاطر رد گلایه های آنان، بلکه به جهت ابراز دغدغه هایم برای ایران عزیز و بروز دلتنگی هایم برای دوستان دربند -که به خاطر تعداد بی شمارشان از ذکر نامشان معذورم- به رشته تحریر در می آورم.

واقعا نمی دانم از کجا باید گفت و یا حتی نوشت. ابعاد وقایع -و یا شاید بهتر باشد بگویم فجایع- اخیر آنقدر گسترده و متنوع بوده که به واقع زبان از توصیفشان باز می ماند. رخدادهایی که نظایرشان را تنها در کتب تاریخی خوانده، در فیلمها دیده و نهایت امر در اخبار رسانه ها از ینگه دنیا دریافته بودیم، امروزه در حالی به آسانی در گوشه گوشه این خاک خودنمایی می کنند، که گویی جزئی از ارزشهای اسلامی اند و فضایل انسانی!!!

همواره در موقعیتهای متعدد به این گزاره "کارل مارکس" برخورده بودم که:«انقلاب فرزندان خود را می بلعد» و به دفعات مصادیق این تئوری را در کتابها و مقالات متعدد درک کرده بودم، اما هرگز تصور نمی کردم که روزی این تئوری به خود من نیز به تجربه اثبات گردد. به گونه ای که؛ بسیاری از آنانی که الگوی نظری و عملی تعداد بیشماری از هم نسلان من و یا حتی خودشان به شمار رفته، و هر کدامشان جزئی از رزومه نظام جمهوری اسلامی به حساب آمده، و طبیعتا صفحاتی از تاریخ این مملکت را بخود اختصاص داده، قطع به یقین نیز منشاء اثراتی -مثبت یا بعضا منفی- برای آن بوده اند، اکنون در انتظار اثبات خیانت خود به نظام و کشورشان، توسط اشخاصی هستند که کوچکترین موردی از حضور آنان در حساسترین روزهای این کشور -که مدام داعیه حراست از آن را دارند- به چشم نمی خورد.

براستی چقدر تلخ و دردآور است اندیشیدن به اینکه یک ملت در طول سه دهه، رخدادها و بحرانهای متعددی چون؛ انقلاب 57 و پس از آن جنگی تمام عیار را از سر بگذرانند و در این مسیر هزینه هایی گزاف -چه جانی و چه مالی- را نیز متحمل شوند، اما آن زمان که هنگامه بهره مندی آنان از نتایج این استقامتهاست، بنا به زور و اجبار باید تاراج دستاوردها، استحاله ارزشها، مصادره آرمانها و پرپر شدن جوانهایشان را به نظاره بنشینند و اسفبارتر؛ پدید آمدن احساسی در آنهاست، مشابه آنچه قبل از انقلاب 57 دریافته بودند و به دنبال آن ابراز ندامت از پیمودن این راه سی ساله. چه شخص یا اشخاصی مسئولیت این دستاورد را بر عهده می گیرند؟

به یاد می آورم روزی از روزهای منتهی به بیست و چهارم اسفند ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش(روز برگزاری انتخابات مجلس هشتم) را، که از سوی دفتر سیاسی استانداری خراسان رضوی به همراه تعدادی دیگر از فعالین سیاسی(از طیفهای مختلف) به محل استانداری دعوت شدیم. از قضا جلسه بدی نبود -حداقل برای بیان نظرات- . بر خلاف بسیاری از جلساتی از این دست جنبه تبلیغاتی نداشت و سخنرانان آن هم از میان جریانات مورد پسند -از قبل- انتخاب نشده بودند. گویی بیشتر جنبه مشورتی داشت و به هر دلیلی آقای آصفی(مدیر کل سیاسی وقت استانداری) -گویا به نمایندگی از دیگر مسئولین- آمده بود تا پس از ایراد خطابه ابتدایی جلسه، شنونده هم باشد.

در آن جلسه، تحلیلی را تحت عنوان "حذف لایه به لایه" از فضای جامعه ایران ارائه نمودم، که به نوعی مبنای بیانیه انتخاباتی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاههای فردوسی و علوم پزشکی مشهد در آن سال گردید و چند مقاله دانشجویی نیز بر اساس آن در نشریات دانشجویی آن زمان به رشته تحریر درآمد. بر اساس این تحلیل، که سعی داشتم تصویری از قشربندی موجود در جامعه ایران را در بستر یک فرآیند تاریخی به تصویر کشم، ابراز داشتم: «بنده بر این باورم که در انقلاب ایران، بخشی از جامعه، بر بخشی دیگر -فارغ از نسبت بینشان- چیره گردید. سپس عده ای از اعضای بخش مغلوب به قواعد تعیین شده توسط بخش غالب تن داده و به گذران زندگی روزمره خود پرداختند و عده ای از آنان نیز به ترک ایران مبادرت ورزیدند(یادآور می شوم که منظور از دسته بندی افراد جامعه به دو بخش غالب و مغلوب، اشاره به مخالفین شاه از یک سو و طرفداران او از سوی دیگر می باشد). از آن پس شاهد رقابتی درونی در میان اعضای بخش غالب -که طبیعتا اداره امور کشور را در عرصه های گوناگون در دست داشت- بودیم. در اثر این رقابت، هر روز قسمتی از افراد این بخش حذف شده و یا به عبارتی از دایره خودی ها بیرون می افتادند... . خروج نیروهای مشارکت کننده در انقلاب، با اقدامات سازمان مجاهدین خلق آغاز، و با استعفای دولت موقت، خانه نشینی نیروهای خط امام، رد صلاحیت فله ای اصلاح طلبان و ... ادامه یافت. تا آنجا که حزبی چون؛ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران که روزگاری، خود، قائل به تئوری "خودی و غیرخودی" بود و با طرح این تئوری، خود را در دایره خودی ها تعریف می کرد نیز به بیرون از این دایره رانده شد و در میان غیرخودی ها جای گرفت». در ادامه ابراز نگرانی نمودم که: «نمی دانم این فرآیند حذفی، تا به کی قرار است ادامه داشته باشد، اما خوب می دانم که این پروسه(حذف لایه به لایه) حاصلی جز هر چه محدودتر شدن دایره خودی ها و در مقابل گسترده تر شدن دایره غیرخودی ها نخواهد داشت...». و حتی اعضای حاضر در جلسه را از عواقب جبران ناپذیر این روند تحذیر دادم و در پایان گفتم: «ترس من از فرا رسیدن آن روزی است که تنها چند نفر تحت عنوان "خودی" بر مسند اداره امور بنشینند و در مقابل، شاهد خیل عظیمی از مردم باشیم که عنوان "غیرخودی" را با خود یدک می کشند(مردمی که در صورت دارا بودن یکسری از مولفه ها، می توان نام "ملت" نیز بر آنها نهاد)».

گاهی اوقات به وقوع پیوستن پیش بینی های اجتماعی می تواند -حداقل برای پیشگویش- مسرت بخش و شادی آفرین باشد، اما یقینا حدوث پیش بینی هایی از این دست -برای من- جز افزون شدن درد و حسرت، هیچ چیز به دنبال نداشته و نخواهد داشت. براستی چقدر تلخ و دردناک است، شنیدن تائید وقوع "حذف لایه به لایه" از زبان میرحسین موسوی -در اولین مصاحبه ویدئویی اش، بعد از انتخابات- آن هنگام که صحبت از دچار شدن نظام به نوعی "کرختی جذام وار" به میان می آورد که هر روز تکه ای از آن جدا می شود، بدون آنکه خود بفهمد. صادقانه بگویم: تاکنون تواردی نظری از این تلختر در کامم ننشسته بود.

وقتی موسوی، کروبی و یا حتی خاتمی مسئول ناامنی ها خوانده می شوند! وقتی بهزاد نبوی-این چریک پیر- ، میردامادی-برادر محسن تسخیر سفارت آمریکا- ، تاجزاده، رمضان زاده، صفایی فراهانی، ابطحی و ... که هر یک عهده دار نقشهایی کلیدی در همین حکومت بوده اند، به عنوان عوامل نابسامانیها در مقابل انظار مردم به دادگاه آورده می شوند! وقتی حتی مراجع تقلید نیز از آماج حملات در امان نیستند! وقتی...! وقتی...! وقتی...! دیگر دکتر(زیدآبادی) و عبدالله(مومنی) که جای خود دارند. اینان هیچگاه نه در حکومت شریک بودند، نه می خواستند و نه می توانستند. چرا که پیشتر، اسلافشان را از دایره خودی ها بیرون رانده بودند و گویی در این کشور، یک بار سلب صلاحیت از یک تفکر مترادف است با وضع قانونی ابدی برای همه اعصار و قرون، بی آنکه کوچکترین توجهی به سیر تحولی جامعه و نیازهای مردمش بیندازند.

از دکتر گفتم، نه به خاطر اینکه دبیرکل سازمان متبوعم است. بلکه او را پیش از اینها نیز به عنوان انسانی والا، شریف، صبور، عالم و بی ادعا می شناختم، که علیرغم تمامی محرومیتهای علمی و شغلی، همواره به چیزی جز خیر عمومی نمی اندیشید. به واقع، اندیشیدن به اینکه بر او چه رفته است در زندانی که خودش آن را به قبر تشبیه می کند، تا حدی که او را وادار به فریاد زدن می کند و اقدام به خودکشی، قلب من و همه دوستانم را -که حتی یکبار هم صدای بلند او را نشنیده ایم- در سینه می فشارد. مگر می شود یک انسان را صرف دارا بودن نگاهی متفاوت و ابراز آن تنها با قلم و بیان، از طبیعی ترین حقوق انسانی اش -که همانا پیگیری دغدغه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش است- محروم نمود؟! آن هم دکتر زید را که حیات و مماتش در گرو اندیشه و قلمش می باشد. آری، طبیعتا او این خواسته بازجویان را هرگز نمی توانست بپذیرد، اما دادگاه که می توانست!!! و عبدالله. آه... . دلم لک زده است برای "داش امیر" گفتنش. برای این دوست و برادر قدیمی چه می توان گفت. برای او که از جوانیش هیچ نفهمید. بهترین روزهای عمرش را یا در تکاپو و اضطراب بود و یا در دادگاه و زندان. براستی او تقاص چه چیز را پس می دهد؟! تقاص انسان دوستی و وطن پرستی را؟! تقاص ترجیح ماندن بر رفتن را؟! تقاص به دوش کشیدن بار امانت برادر شهیدش را؟! تقاص شرکت در انتخابات -و ترغیب مردم به مشارکت- و تحریم نکردن را؟! تقاص چه چیز را؟! یادت هست عبدالله، سال 84 که در مجموعه دفتر تحکیم وحدت بحث عدم شرکت در انتخابات را مطرح کردیم و بر آن پای فشردیم، چقدر نازمان را کشیدند! و اکنون که در تنور انتخابات دمیدیم...!!! چگونه می توانند نقش ما و همفکرانمان را در میزان مشارکت مردم در انتخابات نادیده بگیرند؟! چطور می شود که تا آخرین ساعات روز 22 خرداد 88 همه ما را با عناوینی چون؛ مردم همیشه در صحنه، ملت ایران، پشتوانه نظام و ... خطاب کنند و از صبح فردا، به چشم اغتشاشگر، برانداز، خس و خاشاک و ... به ما بنگرند؟! در کجای دنیا؟! کجای تاریخ؟! کجای ایران؟! کجای اسلام؟! اینگونه بوده است.

مخلص کلام؛ بر تمامی آنانی که دل در گرو دین و ملت دارند و در این مسیر به چیزی جز منافع ملی -به معنای خیر همگانی- نمی اندیشند، لازم و واجب است، فارغ از هیاهوها و جنجالهای سیاست بازان و اقتدارگرایان -که گویی دامن زدن به این اضطراب اجتماعی نشات گرفته از فضای پلیسی و امنیتی، ضامن بقاء و تضمین کننده مطامعشان است- توجه خویش را معطوف به این فرآیند حذفی -که متاسفانه، دیگر برای مردم نیز عینی و ملموس گردیده- نموده و راهکاری برای بازتولید و یا بازسازی اعتماد عمومی آسیب دیده و یا بعضا از دست رفته جامعه بیاندیشند.

در آستانه عید سعید قربان، از پیشگاه خداوند رحمان، سعادت به قربانگاه بردن نفوس اماره را برای همگان خواهانم.

چهارشنبه 88/9/4