(برای دکتر زید و داش عبدالله که همواره از غیرخودی شدن امتناع می ورزیدند)
توضیح: دیر زمانی است که بسیاری از دوستان به طرق گوناگون پیامهای گلایه آمیزشان را به خاطر تعلل صاحب این قلم در تحریر وقایع و ابراز مواضع، مبذول داشته و مطالب این وبلاگ را به کهنگی و صاحبش را به کاهلی متهم می سازند. لذا این سطور را نه صرفا به خاطر رد گلایه های آنان، بلکه به جهت ابراز دغدغه هایم برای ایران عزیز و بروز دلتنگی هایم برای دوستان دربند -که به خاطر تعداد بی شمارشان از ذکر نامشان معذورم- به رشته تحریر در می آورم.
واقعا نمی دانم از کجا باید گفت و یا حتی نوشت. ابعاد وقایع -و یا شاید بهتر باشد بگویم فجایع- اخیر آنقدر گسترده و متنوع بوده که به واقع زبان از توصیفشان باز می ماند. رخدادهایی که نظایرشان را تنها در کتب تاریخی خوانده، در فیلمها دیده و نهایت امر در اخبار رسانه ها از ینگه دنیا دریافته بودیم، امروزه در حالی به آسانی در گوشه گوشه این خاک خودنمایی می کنند، که گویی جزئی از ارزشهای اسلامی اند و فضایل انسانی!!!
همواره در موقعیتهای متعدد به این گزاره "کارل مارکس" برخورده بودم که:«انقلاب فرزندان خود را می بلعد» و به دفعات مصادیق این تئوری را در کتابها و مقالات متعدد درک کرده بودم، اما هرگز تصور نمی کردم که روزی این تئوری به خود من نیز به تجربه اثبات گردد. به گونه ای که؛ بسیاری از آنانی که الگوی نظری و عملی تعداد بیشماری از هم نسلان من و یا حتی خودشان به شمار رفته، و هر کدامشان جزئی از رزومه نظام جمهوری اسلامی به حساب آمده، و طبیعتا صفحاتی از تاریخ این مملکت را بخود اختصاص داده، قطع به یقین نیز منشاء اثراتی -مثبت یا بعضا منفی- برای آن بوده اند، اکنون در انتظار اثبات خیانت خود به نظام و کشورشان، توسط اشخاصی هستند که کوچکترین موردی از حضور آنان در حساسترین روزهای این کشور -که مدام داعیه حراست از آن را دارند- به چشم نمی خورد.
براستی چقدر تلخ و دردآور است اندیشیدن به اینکه یک ملت در طول سه دهه، رخدادها و بحرانهای متعددی چون؛ انقلاب 57 و پس از آن جنگی تمام عیار را از سر بگذرانند و در این مسیر هزینه هایی گزاف -چه جانی و چه مالی- را نیز متحمل شوند، اما آن زمان که هنگامه بهره مندی آنان از نتایج این استقامتهاست، بنا به زور و اجبار باید تاراج دستاوردها، استحاله ارزشها، مصادره آرمانها و پرپر شدن جوانهایشان را به نظاره بنشینند و اسفبارتر؛ پدید آمدن احساسی در آنهاست، مشابه آنچه قبل از انقلاب 57 دریافته بودند و به دنبال آن ابراز ندامت از پیمودن این راه سی ساله. چه شخص یا اشخاصی مسئولیت این دستاورد را بر عهده می گیرند؟
به یاد می آورم روزی از روزهای منتهی به بیست و چهارم اسفند ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش(روز برگزاری انتخابات مجلس هشتم) را، که از سوی دفتر سیاسی استانداری خراسان رضوی به همراه تعدادی دیگر از فعالین سیاسی(از طیفهای مختلف) به محل استانداری دعوت شدیم. از قضا جلسه بدی نبود -حداقل برای بیان نظرات- . بر خلاف بسیاری از جلساتی از این دست جنبه تبلیغاتی نداشت و سخنرانان آن هم از میان جریانات مورد پسند -از قبل- انتخاب نشده بودند. گویی بیشتر جنبه مشورتی داشت و به هر دلیلی آقای آصفی(مدیر کل سیاسی وقت استانداری) -گویا به نمایندگی از دیگر مسئولین- آمده بود تا پس از ایراد خطابه ابتدایی جلسه، شنونده هم باشد.
در آن جلسه، تحلیلی را تحت عنوان "حذف لایه به لایه" از فضای جامعه ایران ارائه نمودم، که به نوعی مبنای بیانیه انتخاباتی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاههای فردوسی و علوم پزشکی مشهد در آن سال گردید و چند مقاله دانشجویی نیز بر اساس آن در نشریات دانشجویی آن زمان به رشته تحریر درآمد. بر اساس این تحلیل، که سعی داشتم تصویری از قشربندی موجود در جامعه ایران را در بستر یک فرآیند تاریخی به تصویر کشم، ابراز داشتم: «بنده بر این باورم که در انقلاب ایران، بخشی از جامعه، بر بخشی دیگر -فارغ از نسبت بینشان- چیره گردید. سپس عده ای از اعضای بخش مغلوب به قواعد تعیین شده توسط بخش غالب تن داده و به گذران زندگی روزمره خود پرداختند و عده ای از آنان نیز به ترک ایران مبادرت ورزیدند(یادآور می شوم که منظور از دسته بندی افراد جامعه به دو بخش غالب و مغلوب، اشاره به مخالفین شاه از یک سو و طرفداران او از سوی دیگر می باشد). از آن پس شاهد رقابتی درونی در میان اعضای بخش غالب -که طبیعتا اداره امور کشور را در عرصه های گوناگون در دست داشت- بودیم. در اثر این رقابت، هر روز قسمتی از افراد این بخش حذف شده و یا به عبارتی از دایره خودی ها بیرون می افتادند... . خروج نیروهای مشارکت کننده در انقلاب، با اقدامات سازمان مجاهدین خلق آغاز، و با استعفای دولت موقت، خانه نشینی نیروهای خط امام، رد صلاحیت فله ای اصلاح طلبان و ... ادامه یافت. تا آنجا که حزبی چون؛ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران که روزگاری، خود، قائل به تئوری "خودی و غیرخودی" بود و با طرح این تئوری، خود را در دایره خودی ها تعریف می کرد نیز به بیرون از این دایره رانده شد و در میان غیرخودی ها جای گرفت». در ادامه ابراز نگرانی نمودم که: «نمی دانم این فرآیند حذفی، تا به کی قرار است ادامه داشته باشد، اما خوب می دانم که این پروسه(حذف لایه به لایه) حاصلی جز هر چه محدودتر شدن دایره خودی ها و در مقابل گسترده تر شدن دایره غیرخودی ها نخواهد داشت...». و حتی اعضای حاضر در جلسه را از عواقب جبران ناپذیر این روند تحذیر دادم و در پایان گفتم: «ترس من از فرا رسیدن آن روزی است که تنها چند نفر تحت عنوان "خودی" بر مسند اداره امور بنشینند و در مقابل، شاهد خیل عظیمی از مردم باشیم که عنوان "غیرخودی" را با خود یدک می کشند(مردمی که در صورت دارا بودن یکسری از مولفه ها، می توان نام "ملت" نیز بر آنها نهاد)».
گاهی اوقات به وقوع پیوستن پیش بینی های اجتماعی می تواند -حداقل برای پیشگویش- مسرت بخش و شادی آفرین باشد، اما یقینا حدوث پیش بینی هایی از این دست -برای من- جز افزون شدن درد و حسرت، هیچ چیز به دنبال نداشته و نخواهد داشت. براستی چقدر تلخ و دردناک است، شنیدن تائید وقوع "حذف لایه به لایه" از زبان میرحسین موسوی -در اولین مصاحبه ویدئویی اش، بعد از انتخابات- آن هنگام که صحبت از دچار شدن نظام به نوعی "کرختی جذام وار" به میان می آورد که هر روز تکه ای از آن جدا می شود، بدون آنکه خود بفهمد. صادقانه بگویم: تاکنون تواردی نظری از این تلختر در کامم ننشسته بود.
وقتی موسوی، کروبی و یا حتی خاتمی مسئول ناامنی ها خوانده می شوند! وقتی بهزاد نبوی-این چریک پیر- ، میردامادی-برادر محسن تسخیر سفارت آمریکا- ، تاجزاده، رمضان زاده، صفایی فراهانی، ابطحی و ... که هر یک عهده دار نقشهایی کلیدی در همین حکومت بوده اند، به عنوان عوامل نابسامانیها در مقابل انظار مردم به دادگاه آورده می شوند! وقتی حتی مراجع تقلید نیز از آماج حملات در امان نیستند! وقتی...! وقتی...! وقتی...! دیگر دکتر(زیدآبادی) و عبدالله(مومنی) که جای خود دارند. اینان هیچگاه نه در حکومت شریک بودند، نه می خواستند و نه می توانستند. چرا که پیشتر، اسلافشان را از دایره خودی ها بیرون رانده بودند و گویی در این کشور، یک بار سلب صلاحیت از یک تفکر مترادف است با وضع قانونی ابدی برای همه اعصار و قرون، بی آنکه کوچکترین توجهی به سیر تحولی جامعه و نیازهای مردمش بیندازند.
از دکتر گفتم، نه به خاطر اینکه دبیرکل سازمان متبوعم است. بلکه او را پیش از اینها نیز به عنوان انسانی والا، شریف، صبور، عالم و بی ادعا می شناختم، که علیرغم تمامی محرومیتهای علمی و شغلی، همواره به چیزی جز خیر عمومی نمی اندیشید. به واقع، اندیشیدن به اینکه بر او چه رفته است در زندانی که خودش آن را به قبر تشبیه می کند، تا حدی که او را وادار به فریاد زدن می کند و اقدام به خودکشی، قلب من و همه دوستانم را -که حتی یکبار هم صدای بلند او را نشنیده ایم- در سینه می فشارد. مگر می شود یک انسان را صرف دارا بودن نگاهی متفاوت و ابراز آن تنها با قلم و بیان، از طبیعی ترین حقوق انسانی اش -که همانا پیگیری دغدغه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش است- محروم نمود؟! آن هم دکتر زید را که حیات و مماتش در گرو اندیشه و قلمش می باشد. آری، طبیعتا او این خواسته بازجویان را هرگز نمی توانست بپذیرد، اما دادگاه که می توانست!!! و عبدالله. آه... . دلم لک زده است برای "داش امیر" گفتنش. برای این دوست و برادر قدیمی چه می توان گفت. برای او که از جوانیش هیچ نفهمید. بهترین روزهای عمرش را یا در تکاپو و اضطراب بود و یا در دادگاه و زندان. براستی او تقاص چه چیز را پس می دهد؟! تقاص انسان دوستی و وطن پرستی را؟! تقاص ترجیح ماندن بر رفتن را؟! تقاص به دوش کشیدن بار امانت برادر شهیدش را؟! تقاص شرکت در انتخابات -و ترغیب مردم به مشارکت- و تحریم نکردن را؟! تقاص چه چیز را؟! یادت هست عبدالله، سال 84 که در مجموعه دفتر تحکیم وحدت بحث عدم شرکت در انتخابات را مطرح کردیم و بر آن پای فشردیم، چقدر نازمان را کشیدند! و اکنون که در تنور انتخابات دمیدیم...!!! چگونه می توانند نقش ما و همفکرانمان را در میزان مشارکت مردم در انتخابات نادیده بگیرند؟! چطور می شود که تا آخرین ساعات روز 22 خرداد 88 همه ما را با عناوینی چون؛ مردم همیشه در صحنه، ملت ایران، پشتوانه نظام و ... خطاب کنند و از صبح فردا، به چشم اغتشاشگر، برانداز، خس و خاشاک و ... به ما بنگرند؟! در کجای دنیا؟! کجای تاریخ؟! کجای ایران؟! کجای اسلام؟! اینگونه بوده است.
مخلص کلام؛ بر تمامی آنانی که دل در گرو دین و ملت دارند و در این مسیر به چیزی جز منافع ملی -به معنای خیر همگانی- نمی اندیشند، لازم و واجب است، فارغ از هیاهوها و جنجالهای سیاست بازان و اقتدارگرایان -که گویی دامن زدن به این اضطراب اجتماعی نشات گرفته از فضای پلیسی و امنیتی، ضامن بقاء و تضمین کننده مطامعشان است- توجه خویش را معطوف به این فرآیند حذفی -که متاسفانه، دیگر برای مردم نیز عینی و ملموس گردیده- نموده و راهکاری برای بازتولید و یا بازسازی اعتماد عمومی آسیب دیده و یا بعضا از دست رفته جامعه بیاندیشند.
در آستانه عید سعید قربان، از پیشگاه خداوند رحمان، سعادت به قربانگاه بردن نفوس اماره را برای همگان خواهانم.
چهارشنبه 88/9/4
۶۲ نظر:
فكر مي كنم اون جمله انقلاب فرزندان خود را مي بلعد مال دانتون باشه نه ماركس.
سلام دوست عزیز
در پاسخ به نقد شما باید بگویم:
تا جایی که من آموخته ام، این جمله معروف "مارکس" است. حال شاید دیگرانی هم آنرا طرح نموده باشند.
البته اگر من اشتباه فرا گرفته باشم و نقد شما صحیح بوده باشد، خوشحال می شوم که مرا به سمت منابع مورد نظرتان هدایت فرمایید.
با تشکر از دقت نظر شما
سبز باشید
یاحق
البته اين موضوع زياد مهمي نيست ولي خوب اگه پي گير هستيد مي تونيد عبارات دانتون، انقلاب، فرزندان و ماركس، انقلاب، فرزندان رو گوگل كنيد. مي بينيد كه نتايج مي گن دانتون اين جمله رو گفته ضمن اين كه دانتون تقدم زماني داره نسبت به ماركس، ممكنه ماركس اين جمله دانتون رو تكرار كرده باشه. منبعي الان تو ذهنم نيست ولي فكر مي كنم ماركس در كتاب هاي مربوط به فرانسش اين جمله رو از قول دانتون ذكر مي كنه و به احتمال بسيار زياد بايد در انقلاب و بسيح سياسي بشيريه هم اومده باشه.
به هر حال از شما دوست عزیزم، سپاسگزارم. ضمن اینکه تقدم زمانی "دانتون" بر "مارکس" نکته قابل تاملی می باشد.
پیروز باشید
یاحق
سلام برادر
مطلب شما رو لینک کردم.
سلام حالا چه امین درست بگه و چه جناب امیر خان در کلیت قضیه فرقی نمی کنه باید آرزو کنیم تا به امید خدا هر چه زودتر همه زندانیان سیاسی آزاد بشن و به نزد خانواده هاشون برگردند امیر جان ممنون که لینکم کردی
سلام گرم بر ایرانی مسلمان...
چرا توی ایران باید دنبال یک ایرانی بگردیم و توی حکومت اسلامی دنبال یک مسلمان !!!
عجیب تر اینکه توی یک کشور غیر اسلامی و غیر ایرانی میتوان ایرانی مسلمان پیدا کرد !!!
ملت نه تنها توی اداره کشور غیر خودی شده اند حتی توی خود کشور هم غیر خودی محسوب میشوند !!!
به امید آن روز که دوباره ایرانی آباد و آزاد با همت تمام ایرانیان مسلمان داشته باشیم.
سبز باشید و پیروز
یا حق
" جو دان بیکر " هنرپیشه سرشناس آمریکایی در بخشی از دیالوگ سریال پلیسی سیاسی "لبه تاریکی" با لحنی گزنده و طعنه آمیز خطاب به همکارانش می گفت : " دانستن مردن است ! " ....
احمد زیدآبادی و عبدالله مومنی و بسیاری دیگر از فرزندان این خاک ، هیچ گناهی ندارند جز آنکه برخی چیزها را می دانند که نباید می دانستند و در مورد برخی چیزهایی فکر می کنند که نباید به آن فکر می کردند و این "دانستن" در مملکتی که اندیشیدن در آن خطر محسوب می شود ، فرجامی به جز فرجام احمد و عبدالله ندارد .... و این البته یک روی سکه است .. روی دیگر سکه همان نکته ای است که آلوین تافلر در کتاب "جابجایی قدرت" به آن اشاره کرده است : " با از سر گذراندن دو موج قدرت مرکانتلیسم و میلیتاریسم ، اکنون دانایی ، توانایی است و در موج سوم هر آن کس که دانش بیشتری داشته باشد ، الزاماً از قدرت بیشتری برخوردار است ....."
این " دانایی و توانایی " ، همان سلاحی است که حتی از گناباد ، که حتی از درون زندان و حتی پس از مرگ افرادی چون احمد زیدآبادی و عبدالله مومنی ، مگسک اش به سوی شقیقه استبداد پیشگان نشانه رفته ، می رود و خواهد رفت و این همان برگ برنده جنبش سبز ماست که روزی نتیجه بازی را به نفع ما تغییر خواهد داد : ما بی شماریم .
سلام بر دوست (اگر قابل بدوني) عزيزم و امير اقتنايي يا همون حاجي خودمون. راست من فقط يك بار توفيق نشستن كنار دكتر زيدآبادي و 10 دقيق مكالمه ي گروهي خصوصي باهاشو داشتم، اما تو همين مدت كوتاه شيفته ي منشش شدم. اما چه ميشه كرد. رسم زمونه و قدرت همينه. نه اين نيست. اينا رسمش كردند. ما تلاش مي كنيم اين رسم زشتو لغو كنيم.
خوشحالم از دوباره اومدنت آ.اقتنايي. موفق باشي
ممنون که بالاخره نوشتی :)
به امید روزهای شادی و آزادی..
سلام،
در روان شناسی مراحل تغییر (پروچسکا و دکلمنته)، مردم الزاما باید از مراحلی بگذرند:
1. مرحله بی خیالی (کبک سر در برف)
2. مرحله پیش تاملی (انگار یک خبرهایی است!)
3. مرحله تامل (حالا فهمیدم چی به چیه، چه باید کرد....)
4. مرحله عمل (اقدامات صورت می گیرد، نتیجه گام به گام حاصل می شود.)
5. مرحله ابقا و تداوم (گل زده را باید حفظ کرد.)
حالا در صحنه اجتماع اگر فرض کنیم که دو جریان داریم، هر کدام باید چه کار کنند (برین توی مراحل فکر کنین)؟
خسته نباشی مازن خراسان نشین
از حذف لایه لایه گفتی که الحق حرف درستی است اما باید بر آن باید اضافه کنم که فراموش نکنیم که در این دوران 30 ساله تنها شاهد حذف نبودیم، شاهد رویش ها هم بوده ایم در واقع جای حذف شده ها را کسانی گرفته اند که اصلاً فرزندان انقلاب نبوده اند!
خودی نبوده اند اما هنگامی که خودی ها غیر خودی شده اند، آنها خودی شده اند! یادی کنیم از مرحوم کردان! که نماد اینچنین افرادی بود و داستان محکومیتش در آستانه انقلاب و سپس صعودش در ساخت قدرت نماد قدرت گرفتن کسانی است که پس از انقلاب زاده شدند! کردانیسم را فراموش نکن!
کروبی چندی پیش ازسابقه مبارزاتی حجت الاسلام احمد خاتمی و آیت الله علم الهدی گفت، جای دقت فراوان داشت!
به امید آزادی همه زندان سیاسی و مجازات دروغ گویان و دیوصفتان
موفق باشی
دانتون از مبارزين انقلاب كبير و همدوره روبسپيره يعني قرن 18، اما ماركس تو قرن 19 زندگي مي كرده و همدوره انقلاب هاي 1848 و كمون 1871 بوده. چه ترديدي؟
به هر حال متشكرم بابت توجهت.
امین عزیز
من در پاسخ قبلی، تلویحا به وجود این تقدم زمانی اشاره کرده بودم، اما آن را دلیل قانع کننده ای برای نسبت دادن این گزاره به "دانتون" نیافتم.
متاسفانه پیگیری هایم نیز تاکنون نظر شما را تایید نکرده است.
به هر روی فکر نمی کنم هیچ یک از ما بر این دیدگاه قائل نباشیم که: جمله "انقلاب، فرزندان خود را می بلعد" -سوای از اینکه اول بار از زبان چه کسی مطرح شده- امروزه دیگر به گزاره ای عام و مورد توافق اکثریت قریب به اتفاق اندیشمندان حوزه های مختلف علوم انسانی مبدل گردیده است.
سبز باشی و آفتابی
یاحق
ای کاش تمام ایرانیان با غیرت میفهمدند در سایه سار چه دولت کریمه ای نفس میکشند اینجانب شخصا امیدوارم ظلم های این حکومت مهدوی!!!!!!!!با شدت هرچه تمام تر وبزودی زود به عاملان آن برگردد تا از برکات عدالت مهدوی بی بهره نمانند.انشاءا...
سلام بر برادر امیر
خوشحال شدم که بعد مدتها دستت به نوشتن افتاد. غرض این بود که بگم دلم برای تو و همه ی دوستان تنگ شده. یاد اون روزهایی که رنگ سبز رو به زور به ستاد میرحسین چپوندیم بخیر.
سبز و سربلند باشی
سلام
دوست عزیز از همین تاکید ضمنی واصرار تلویحیتان بر گوینده ی جمله (انقلاب فرزندان خود را می خورد) که چندان شاخ غولی هم نیست که مارکس یا دانتون شکسته باشد معلوم است چقدر عمیق!! و اساسی!! به ریشه یابی قلع و قمعهای سیاسی اخیر پرداخته اید
دو طرف بحث به تبع تعارفات مبتذل عرفی اول اذعان دارند که مهم نیست کی گفته باشه اما همچنان بر موضع محکوم کننده ی خود پای می فشارند!!؟؟
و در مورد مقاله؟؟ (یا عریضه ی دفاعیه خفت اور) که طرح و قرائتش را در حضور یه بنده خدای کوچکی از افتخارات خود ذکر کرده ای؟
به کدام محتوای مهم وروشنگرش می نازی؟... این نوشته غیر از یک شکوه گلایه ملتمسانه با لحنی حقیر برای یاداوری خدمات اسبق به حاکمان تکتاز و استدعای تلویحی برای گوشه چشم بخشش چه پیام یا تحلیل علمی در بر دارد؟
ایا اوردن یک جمله ی رنگ و رو رفته ی کلیشه ای از این یا اون ایدئولوگ غربی به گفتار اعتبار علمی میدهد؟
حیف وقتی که در خوانش چنین هذیانهایی هدر می رود
بسم الله الرحمن الرحيم
از حذف لايه به لايه صحبت شد ولی اين سوالات برای خواننده پديد می آيد که: 1-ريشه های اين خصلت فرهنگی در چيست ؟ 2-آيا اين خصلت معطوف به يک گروه يا نحله سياسی در ايران است يا يک خصلت عام ايرانيان ؟
3-ايا اين همان تحمل ناپذيری ما ايرانيان است يا چيز ديگری است ؟
و از همه مهمتر
4- راه برون رفت از اين وضعيت چگونه است؟
از درج مطالبتان سپاسگزارم -موفق و سبز باشی
دوست و همكار گرامي
جناب آقاي قهرمان
با عرض سلام و احترام
در جواب سوالاتي كه مطرح نموده بوديد، چنانچه بخواهم به گونه اي موجز به آنها پاسخ دهم، بايد بگويم كه:
از نظر بنده؛ اعمالي اينچنين تنها خاص يك گروه سياسي و يا جامعه ايران نيست، بلكه الگوي رفتاري غالب كشورهاي استبدادزده مي باشد. ايران عزيز نيز -به عنوان كشوري كه ساليان متمادي از اين آفت رنج برده است- از اين قاعده مستثني نيست.
از همين روي، اكثر عالمان حوزه جامعه شناسي، گذار ايران به جامعه اي دموكراتيك و توسعه يافته -بر مبناي تغيير در سطوح فرهنگي و اصلاح در مراتب ساختاري و نه جابجايي در محدوده اشخاص- را به عنوان امري لازم و ضروري مي پندارند.
انشاءا... در فرصتي مقتضي در اين باب با هم به بحث خواهيم نشست.
سبز باشيد و آفتابي
ياحق
خوشحالم كه اين اسطوره كاهل مقاومت با نوشته هاي كهنه اش هنوز به افسانه مبدل نشده... همانند بيشماران دوستان
آيا فكر نمي كنيد بروز هر گونه انقلاب و حتي تغيير ديگري هم به همين نتيجه بيانجامد كه دكتر شريعتي مي فرمايد وقتي جنبش به سازمان و حكومت تبديل شد مانند تمام دولت ها تو جيه گر وضعيت موجود مي شود. پس راه حل چيست؟ كشور هاي اروپايي چگونه به دموكراسي دست يافتند؟
دوست عزیز
جناب آقای نیما
با سلام
به واقع، سوالی که مطرح نمودید، جای تامل بسیار دارد. بعلاوه اینکه دغدغه بسیاری از اصحاب اندیشه نیز بوده و هست.
لذا پرداختن به آن -به صورت مبسوط- در این مقال میسر نمی باشد. اما دیدگاه کلی بنده را در این باب می توانید در پاسخی که به جناب آقای قهرمان(سه نظر قبل از شما در همین مطلب) داده ام، مشاهده فرمایید.
به امید ایرانی پاک، آباد و آزاد
سبز باشید
یاحق
سلام بابلي ريكا
دير نوشتي ودير خوندم اما خوب نوشتي وخوب خوندم
سلام امیر اقتنایی عزیز
مطلب توامان دردت رو خوندم
بد تر برای من حرفای نماینده گناباد بود
از درد که بگذریم باید گفت هر معده ای اندازه ای داره
بازم بنویس نره برا ظهور آقا(:
سلام امبر جان.خوبی؟خودت روبراهی؟
سلام. خسته نباشي. فكر ميكنم اگر طرح جنبش دانشجويي را به عنوان يادداشت در وبلاگ بگذاري بد نباشد.
sabz bashid
هسلام امیر عزیز
ممنون که سر میزنی بهت تسلیت میگم وفات یکی از دوستان تحکیمی ها رو
سرسبز باشی
کاهل و کهنه نويس رو که خودت ابتداي مقاله ات بکار بردي،من هم نخاستم روي حرفت که بزرگتري حرفي زده باشم!
اما خوب مرد حسابي بجاي اينکه تا ساعت 10 11 خواب باشي بشين بنويس ديگه!
سلام برادر
آیا من حتی این حق رو هم ندارم که در شبانه روز هشت ساعت خواب مفید داشته باشم؟!!! (-:
همواره شاد باشی
یاحق
با درود به همه شیر مردان گام استوار عرصه آزادی و آزادگی
امیر جان ، من همیشه وبلاگتون رو میخونم ، این نظر رو گذاشتم که یادتون بیاد من کی هستم انشاالله ، وبلاگ تازه تاسیس من رو هم لینک کنین ممنون میشم
ته فدا برار جان
لایه به لایه ی این نوشته درد است و درد.امید تنها مسکّن ماست و دعا . برای همه دعا کنیم ،هم آنانی که بازداشت می کنند و هم آنانی که بازداشت شده اند، برای متفکّران و برای دسته ای که چشم بر حقایق بسته اند.
با امید
سبز باشید و سربلند
سلام
خيلي مخلصيم برادر
بد نيستم. شما چطوري؟
مي خندي هاهاها .... حالا من سرباز نظامم!؟ نوبت خودت هم رسيد به سلامتي
سلام امیر جان!هر وقت آپ می کنی می خونم ولی اینقدر طویل می نویسی معمولا سریال می خونم!!
نظر نمی ذاشتم ووبلاگو لو نداده بودم که ریا نشه!!
از دستم در رفت!
سلام بر امیر عزیز
در آستانه چهلمین روز رحلت آیت الله منتظری و جان یافتن سیاق دوباره اعدام های دهه شصت توسط نظام جمهوری اسلامی،به نگاهی به کتاب "رنجنامه سید احمد خمینی به آیت الله منتظری" پرداخته ایم.به حتم برای هر دوستدار حقیقتی نکات نگفته و پنهان و پیدای زیادی دارد.
سلام گرم امیر عزیز
سلام امیر عزیز چند سالی میشه ندیدمت دلم برات تنگ شده به امید دیدار
مبین تهمتنی
سلام برادر.
من هم از دیدن وبلاگت خیلی خوشحال شدم.
شما هم سبز باشی.
بنده مصطفا داغمه چی هستم آقای اقتناعی !
سلام امیر عزیز
سال نو مبارک
مطلب جدید نوشتم
بخونی خوشحال میشم
سلام امیر جان.خوبی.سال نو مبارک البته اگه بشه نو به حسابش بیاریم با خیلی تخفیف.من مدتی نبودم و ببخشید.براتون دعا میکنم!
بردیا
سلام. ای کاش حق را با حق می شناختیم نه با شخص.
راستی از کجا می دانی این اشخاصی که معیار حق و انقلابند کلاه برداری سیاسی بیش نبودند. البته نمی خواهم به جناحی خاص منسوب بشم برام اصل نظام مهمه نه شخص. حرفهای آقای موسوی چه راست باشه چه دروغ ، به هر حال این روشی غلط است. فرض کن این بدعت در جامعه ملکه شود در آن صورت در هر انتخاباتی یکی برنده و یکی بازنده است به نظر شما که خودت را یک فعال اجتماعی می دانی چه اتفاقی می افتد؟ راستی در انتخابات محلی که مردم آن طایفه ای هستند می دانی چه فاجعه ای می شود؟ بگذریم از دهها سئوال دیگر که دارم و هر گاه مصرح کردند مرا به جناحی خاص نسبت دادند ظاهرا تنها راه فرار از جواب همین است.مثلا فرق آشوبگر و فعال سیاسی چیست؟ آیا صرف مخالفت با یک نظام فعالیت سیاسی است حتی آشوبهای خیابانی؟ در این صورت صد رحمت به قاچاقچیان مواد مخدر ؟
برادر مسلمانم امیدوارم این حرفها را فقط یک بحث بدانی چون با بحث است که آن روشن سازی که در زندگی نامه ات گفتی تحقق می یابد.
سلام بر برادر ندیده ام؛ سید امیر
از اینکه به وبلاگم سر زدید ممنونم.
انتقادات شما به لحاظ تئوریک کاملا صحیح است، اما مصادیقی که ذکر کردید در صحت وقوعشان محل تردید جدی است.
... و نیز اینگونه است در باب پاره ای از مطالب وبلاگتان.
سبز باشید و آفتابی
یاحق
سلام. ممنون که به وبلاگم سر زدی. من هرگز اشتباه خودم را توجیح نمی کنم فقط به دنبال پرسشهای خود می گردم. به عملکرد آقایان موسوی و کروبی در حوادث پس از انتخابات شدیدا انتقاد و شاید بتوان گفت اعتراض دارم- هرچند عملکرد احمدی نژاد را کاملا تأیید نمی کنم.-فقط آنچه مسلم است دولت همانطور که از نامش پیداست گذراست یک روز دست این و روز دیگر دست دیگران است. اگر این روش سنت شود چه باید کرد. این گونه اعمل چه بخواهیم و چه نخواهیم جو کشور را امنیتی می کند چرا آقایان به جای مظلوم نمایی جبران مافات نمی کنند؟
شاید حرفهای من از نظر تئوریک درست باشد ولی با توجه به فریبهایی که سیاست مداران در دهه های اخیر با کمک روزنامه به مردم می زنند بود. در وبلاگم تلاش دارم به کلام حقی که با مغالطه اراده باطل می شود را بیان می کنم و در کنارش به ظاهری طنز تلاش دارم بخش کوچکی از مغالطه هارا بگویم که برای بررسی خودش مقاله ای مستقل می طلبد که به علت خلاصه گویی وارد آن نمی شوم.راستی اگر ماجرای شهردار رئیسی بابل یاد باشه من یکی از بچه های پیگیر در ماجرا بودم
اما نقدی ظاهری به وبلاگ شما ؛ به علت طولانی بودن مطالب خواننده کمتری حوصله خواندن آن را دارد. خلاصه تر بنویسی بهتر می شود بحث کرد. البته عافتی هم دارد . به قول استاد ابوالحسن بیژنی در متنهای کوتاه امکان مغالطه کمتر است.
به امید بصیرت بیشتر و سازندگی اول خودمان و سپس کشور.
سلام مجدد به سید امیر
ابعاد فاجعه بسیار وسیع تر از وقایع بعد از انتخابات است برادر، و ماندن اندر خم کوچه های موسوی و کروبی و احمدی نژاد و ... نیز مصداق بارزی از غفلت.
از انتقادات و پیشنهادات شما سپاسگزارم.
اما درباره پیشنهاد شما جهت رُخداد مغالطه باید عرض کنم که؛ گویا منظور استاد شما از "مختصر نویسی"، "پرهیز از گزافه گویی" بوده، و الّا با اختصار عمدی، یقیناً حق مطلب ادا نمی گردد.
انشاءا... مخاطبان خاص این وبلاگ، کاستی ها را به بزرگواری خود خواهند بخشید.
به هر روی؛ از حسن توجه شما خشنود شدم.
به امید ایرانی پاک، آباد و آزاد
سبز باشید
یاحق
سلام. من فقط قصد داشتم مختصر نویسی را پیشنهاد کنم و پیشگیری از رخداد مغالطعه را به فقط به عنوان فایده ذکر کردم و وارد نقدهای اینچنینی وبلاگ شما نشدم . اگر به صورت ناقص گفتم و خودم سبب مغالطه در فهم شدم مرا ببخش.
برادرم با سلامی مجدد . به وبلاگ خانم سپهری قبلا هم رجوع داشتم قلم روانی دارد که قابل تحسین است. اما چون خاطره خوشی از نظر دادن در اینگونه وبلاگها نداشتم- درباره این وبلاگ نمی گویم بلکه وبلاگهای مشابه مرادم است- و معمولا اضافی آن جمع محسوب می شدم نظر ندادم.و در وبلاگهای مشابه بحث همیشه به مراء کشیده می شد که از مراء نفرت دارم ولی به پرسش و پاسخ و نقد نظر احترام می گذارم.در هر بخش از نوشتار ایشان حداقل یک سئوال دارم ولی دیدم اکثر نظرها احساسی بود ترسیدم که باز هم به مراء بین من و خوانندگان آن تبدیل شود. دنیا کوچک است شاید جوابهایم در جایی دیگر با گذشت زمان بیابم .
راستی به شما لینک کردم.
سلام اخوی . به روزم با عنوان:عوام و خواص .
سلام اخوی . برات ایمیل دادم نمدونم رسید یا نه چون خیلی آماتورم اگه رسید فقط خیرم کن. در ضمن از لطفت ممنونم. ای کاش وبلاگت ارسال نظر خصوصی داشت . تگه داره نمی دونم کجاست لطفا بهم نشون بده.
سلام اخوی. ایمیل مجدد را به همان آدرس که دادی فرستادم اگه رسید بهم خبر بده.
سلام اخوی . به روزم با عنوان : در حاشیه روزمرگی
سلام لطفا این مطلب را بخوانید و در صورت امان یاری کنید.: فرزندان زهراء
سلام به روزم با عنوان: فاطمه در کتب اهل سنت (1)
سلام. به روزم با عنوان : بیاییم همه پرستار باشیم.
سلام .به روزم باعنوان خاکهای منتظر
سلام. ایام فاطمیه تسلیت باد.
به روزم با عنوان : خدا هم عزا دار است.......
سلام به روزم با عنوان : كلاه برداري علمي كديور (1)
سلام به روزم با عنوان:محکومیت توهین به خاندان امام (ره)
امير آقا و همسر گرامي
شادباش ما را پذيرا باشين
شيريني ما محفوظ بمونه ها!
سلام. ای کاش به روز بودی. یک سئوال داشتم که امیدوارم اگر گذرت به وبلاگت خورد از پاسخ دادن به آن در وبلاگم دریغ نکنی.
با توجه به اینکه در مشهد هستی، آدرسی از استاد محمدرضا حکیمی داری؟ چگونه میشود او را دید؟ من در مشهد از هرکس که سراغ میگرفتم یا نمیشناختندس(اکثریت) یا اظهار بی اطلاعی می کردند.
ارسال یک نظر